ادبیات و نقد ادبی از دیدگاه ارسطو
پیرامون ادبیات
نقد و بررسی و انتشار آثار ادبی

 

 

 

ادبيات و نقد ادبي از ديدگاه ارسطو

 

 

 

 

 

م.عاطف راد

 

ashianeandisheh.persianblog.com

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو كه با نگرش منطقي به پديده ها, همه چيز را قانونمند و نظم پذير مي دانست, نخستين انديشمندي بود كه كوشيد قوانين و اصول آفرينش ادبي را كشف و تدوين كند, شناخت آفريده هاي ادبي را به قاعده و نظم درآورد و اسلوب ها و موازيني براي سنجش و داوري آن ها ايجاد كند. به همين دليل اين آموزگار نخست را به حق بايد بنيان گزار و پدر شيوه ي منطقي نقد و نظريه پردازي ادبي دانست.

 

 

 

 

 

 

 

مهم ترين اثر به جا مانده از ارسطو در زمينه ي ادبيات و نقد ادبي, رساله ي « فن شعر » است. البته ارسطو آثار ديگري نيز در زمينه نقد ادبي داشته كه يا به طور كلي از بين رفته و از آن ها جز نامي به جا نمانده, يا تنها بخش هاي ناچيزي از آن ها باقي مانده است , مانند رساله هايي« در باره ي شاعران » و رساله ي « در باره ي ابداعات ».

 

 

 

 

 

 

 

همين رساله ي « فن شعر » هم كه از ارسطو به يادگار مانده,بنا بر بعضي قراين ناقص است و ناتمام, و به احتمال زياد بخش هايي از آن از بين رفته است. ظاهرا مباحث اساسي اين رساله يادداشت هايي بوده كه ارسطو براي منظم ساختن انديشه هاي خودش مي نوشته و نگاه مي داشته تا به موقع از آن ها در يك رساله ي جمع بندي شده ي مدون استفاده كند, ولي يا به دلايلي اين فرصت و امكان را نيافته است, يا اگر هم رساله ي « فن شعر » را كامل كرده, نسخه ي كامل آن به دست ما نرسيده است. اما از آن چه به جا مانده نيز به روشني مي توانيم برداشت و دريافت ارسطو از مباحث ادبي را بفهميم , به انديشه هاي او در باره ي نقد ادبي و ادبيات پي ببريم, و قدرت تجزيه و تحليل منطقي ارسطو و مهارت او در ارائه ي قياس ها و استقراء هاي خردمندانه را دريابيم.

 

 

 

 

 

 

 

رساله ي « فن شعر» داراي بيست و شش بخش كوتاه است. چهار بخش نخست آن به تعريف شعر مي پردازد و در باره ي رابطه ميان شعر و تقليد, منشاء و انواع شعر و انواع تقليد بحث مي كند. بخش پنجم مقدمه اي است بر سه موضوع كمدي , تراژدي و حماسه. در بخش هاي شش تا بيست و دو به تعريف تراژدي و مشخصات آن مي پردازد و مباحثي را در باره ي اندازه و يگانگي كردار, كردارهاي ساده و پيچيده , دگرگوني و بازشناخت, اقسام باز شناخت, اجزاء تراژدي, ترس و شفقت در تراژدي, انديشه و گفتار در تراژدي, اجزاء گفتار, تراژدي و عقده گشايي, سيرت اشخاص داستان, و اوصاف گفتار شاعرانه طرح مي كند. سه بخش از آخرين بخش هاي رساله ي « فن شعر» در باره ي حماسه است, و در اين سه بخش پس از بررسي ناقص و كوتاهي در باره ي شعر حماسي, به بررسي شعر حماسي هومر, به عنوان نمونه مي پردازد. در آخرين فصل رساله نيز به مقايسه بين تراژدي و حماسه پرداخته , با استدلالي منطقي ثابت مي كند كه تراژدي بر حماسه برتري دارد و از آن عاليتر است. يك فصل از رساله نيز به پاسخ گويي به بعضي از اشكالات منتقدان اختصاص يافته و در آن ارسطو خطاهايي را كه در فن شعر ممكن است روي دهد بررسي و تجزيه و تحليل كرده است.

 

 

 

 

 

 

 

يكي از انگيزه هاي اساسي ارسطو در نگارش رساله ي « فن شعر» پاسخ دادن به ايراد ها و انتقادهايي بوده كه افلاطون از ديدگاه اخلاق و دانش بر شعر و ادبيات وارد كرده بود, و رد شبهات مطرح شده از طرف او بود. افلاطون شعر را از جهت اخلاقي زيان آور و ويرانگر مي دانست و از ديدگاه معرفت شناسانه آن را دور از حقيقت و فاقد ارزش علمي مي پنداشت. او ارزش زيبايي شناسانه ي ادبيات را در نظر نمي گرفت يا ناچيز مي شمرد و به جاي آن از ديدگاه ارزش اخلاقي به ادبيات نگاه مي كرد.

 

 

 

از ديد افلاطون شعر بسي از حقيقت دور است و اگر هم نشاني از معرفت در آن است, پيوندش با معرفت حقيقي بسي سست است و از معرفتي مبهم و مه آلود سرچشمه مي گيرد. افلاطون شعر را پرورده ي بخش پست و بي ارزش نفس مي دانست و مي پنداشت كه ادبيات از راه ايجاد شور و هيجانات دروغين و ساختگي به روح فرد و اجتماع آسيب و زيان مي رساند و به همين دليل مي بايست مهار شود و تحت نظارت سخت گيرانه ي اجتماع قرار گيرد. افلاطون بر اين گمان بود كه شاعران كارشان تقليد از حقيقت است, آن هم نه تقليدي مستقيم و آگاهانه بلكه تقليدي نا آگاهانه, بي بهره از فهم و ادراك, و با چند درجه فاصله از حقيقت, به دليل همين فاصله ي بسيار دور حاصل كارشان از حقيقت و به دليل ناآگاهي و جهلشان نسبت به حقيقت چيزي كه در باره ي آن سخن مي سرايند, كارشان ارزش چنداني ندارد.

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو براي پاسخ دادن به اين شبهات و انتقادات, رساله ي « فن شعر» را به رشته ي تحرير در آورد. از ديد ارسطو ادبيات , اعم از نثر و نظم و شعر, همچون ساير هنرهاي ديگر,بر مبناي دو شالوده ي اساسي بنيان گرفته است, يكي از اين شالوده ها طبيعت تقليد گر ذهن و روح انسان است, و ديگري نياز طبيعي اش به توازن, هماهنگي و ريتم است. بنابراين ادبيات در همه ي شكل هاي گوناگون خويش, گونه اي فرآورده ي ذهني است كه از طبيعت مقلد انساني صاحب قريحه و خلاق سرچشمه مي گيرد و نياز روحي او به هماهنگي و توازن را ارضاء مي كند.

 

 

 

ارسطو بر اين عقيده است كه انسان به طور غريزي تقليد گر است و از تقليد ماهرانه ي صورت ها و سيرت ها لذت مي برد:

 

 

 

« شاهد اين دعوي, اموري است كه در عالم واقع جريان دارد. چه موجوداتي كه چشم انسان از ديدن آن ها ناراحت مي شود , اگر آن ها را خوب تصوير نمايند از مشاهده ي تصوير آن ها لذت حاصل مي شود.»

 

 

 

( رساله ي فن شعرـ ترجمه ي دكتر عبدالحسين زرين كوب ـ بخش 1)

 

 

 

 

 

 

 

هم چنين ارسطو گرايش به هماهنگي و توازن را در انسان سائقه اي طبيعي و غريزي مي داند و معتقد است كه تركيب اين دو گرايش طبيعي سبب پيدايش شعر و ادبيات شده است:

 

 

 

« پس چون غريزه ي تقليد و محاكات در نهاد ما طبيعي بود, چنان كه ذوق آهنگ و ايقاع به علاوه ذوق اوزان كه نيز جز اجزاء ايقاع ها چيزي نيستند, كساني كه هم از آغاز امر در اين گونه امور بيشتر استعداد داشتند اندك اندك پيشتر رفتند و به بديهه گويي پرداختند و هم از بديهه گويي آن ها بود كه شعر پديد آمد.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 4)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو بر اين نظر است كه تقليد انواع گوناگون دارد. از ديد او تقليد ممكن است به صورت روايت موضوع از زبان ديگري باشد, يا آن كه موضوع را از زبان خود گوينده و بي دخالت شخص راوي نقل كند, و يا ممكن است تمام اشخاص داستان را در حال حركت و عمل تصوير نمايد. و همين تفاوت هاي موجود در انواع تقليد است كه منجر به پيدايش انواع شعر شده است:

 

 

 

« آنگاه شعر, بر وفق طبع و نهاد شاعران گونه گون گشت. آن ها كه طبع بلند داشتند افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصوير كرده اند و آن ها كه طبع شان پست و فرو مايه بود به توصيف اعمال دونان و فرو مايگان پرداختند. اين دسته اخير هجويات را سرودند و آن دسته ي نخست, به نظم سرود هاي ديني و ستايش ها دست زدند.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 4)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو عقيده دارد كه تكامل هجو سرايي منجر به پيدايش سبك و اوزان خاصي در ادبيات شد كه آن را« اوزان ايامبيك» ناميدند و تكامل بعدي آن سبب پيدايش كمدي در ادبيات شد. و تكامل ستايش سرايي منجر به« اوزان هروييك» شد كه تكامل بعدي آن به پيدايش حماسه انجاميد, و سپس شاخه اي از حماسه سرايي به گونه اي خاص رشد كرد و به پيدايش تراژدي منجر شد :

 

 

 

« و چون تراژدي و كمدي پديد آمد, شاعران هر يك بر وفق طبع و مذاق خويش يكي از اين دو شيوه را در پيش گرفتند, بعضي ها به جاي آن كه شعر ايامبيك بسرايند سراينده ي كمدي شدند و برخي به جاي آن كه شعر هروييك بگويند گوينده ي تراژدي گشتند.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش4)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو كمدي را تقليد اطوار شرم آوري مي داند كه موجب ريشخند و استهزاء مي شود, و با وجود عيب ها و زشتي هايي كه در آن هست, اما از آن گزندي به كسي نمي رسد.

 

 

 

هم چنين او تراژدي و حماسه را تقليد موزون از احوال و اطوار مردمان بزرگ و جدي مي داند, با اين تفاوت كه حماسه بر خلاف تراژدي همواره وزن واحدي دارد و شيوه ي بيان آن نقل و روايت است. سپس ارسطو به تعريف تراژدي مي پردازد و آن را چنين تعريف مي كند:

 

 

 

« تراژدي تقليد است از كار و كرداري شگرف و تمام , داراي درازي و اندازه ي معين, به وسيله ي كلامي به انواع زينت ها آراسته, و آن زينت ها نيز هر يك به حسب اختلاف اجزاء مختلف, و اين تقليد به وسيله ي كردار اشخاص تمام مي گردد, نه اين كه به واسطه ي نقل و روايت انجام پذيرد و شفقت و هراس را بر انگيزد تا سبب تزكيه ي نفس انسان از اين عواطف و انفعالات گردد.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 6 )

 

 

 

مهم ترين اجزاء تراژدي از ديد ارسطو اين شش جزء هستند كه تراژدي از آن ها تركيب مي يابد و ماهيتش توسط آن ها حاصل مي گردد. اين اجزاء عبارتند از :

 

 

 

افسانه ي مضمون, سيرت, گفتار, انديشه, منظره ي نمايش , آواز.

 

 

 

ارسطو مهم ترين وظيفه ي تراژدي را تركيب كردن و در هم آميختن افعال و اعمال مي داند و معتقد است كه تراژدي تقليد كردار و زندگي و نيك بختي و بد بختي است, و نيك بختي و بد بختي , هر دو از نتايج و آثار كردار و رفتار مي باشند و غايت و مقصود زيستن كيفيت عمل است نه كيفيت وجود , و بهروزي و تيره روزي مردمان به سبب كردارها و اعمال آن هاست و برخاسته از سيرت ها و خصلت هايشان.

 

 

 

ارسطو افسانه و مضمون داستاني تراژدي را بر سيرت و خصلت اشخاص نقش پرداز در تراژدي مقدم مي داند و انديشه را در مرحله ي سوم قرار مي دهد. ارسطو سيرت را چنين تعريف مي كند:

 

 

 

« سيرت آن امري است كه شيوه ي رفتار, يعني همان طريقه اي را نشان مي دهد كه چون براي انسان مشكلي پيش آيد آن طريقه را اختيار مي كند و يا از آن طريقه اجتناب مي نمايد و به همين سبب در سخناني كه گوينده را در آن كمترين امكان اختيار طريقه يا اجتناب از طريقه اي نيست, هيچ اثر خصلت و سيرت وجود ندارد, اما انديشه در هر سخن كه دلالت بر بودن يا نبودن چيزي مي كند, يا به بيان فكري كلي مي پردازد, وجود دارد.»

 

 

 

( رساله ي فن شعرـ بخش 6)

 

 

 

 

 

 

 

گفتار در مرحله ي چهارم قرار دارد و منظور از گفتار عبارت است از تبيين فكر به

 

 

 

وسيله ي الفاظ , و صفات و مختصات آن. پس از گفتار, آواز قرار مي گيرد و در آخرين مرحله ترتيب منظره ي نمايش, كه اگر چه در عامه تاًثير بسيار دارد اما دورترين امور از فن شعر است و كمتر از هر جزء ديگر به صناعت شعر تعلق دارد.

 

 

 

به نظر ارسطو افسانه هايي كه مضمون تراژدي را مي سازند, براي اينكه زيبا و هنرمندانه جلوه كنند بايد از نظم و ترتيب خاصي بين اجزاء برخوردار باشند و متناسب و هماهنگ باشند و داراي اندازه ي معقول و به هنجار باشند , چون :

 

 

 

« زيبايي شرطش داشتن اندازه اي معين و هم چنين داشتن نظم است. به همين جهت موجود زنده اگر زياده از حد كوچك باشد ممكن نيست كه آن را بتوان زيبا شمرد, زيرا چون چشم فرصت بسيار كوتاهي براي رويت آن دارد , به ادراكش نايل نمي گردد. هم چنين اگر زياده از حد بزرگ باشد , بر آن محيط نمي شود بلكه وحدت و تماميت آن نيز از نظر بيننده مخفي و مستور مي ماند.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش7)

 

 

 

 

 

 

 

حد زماني كه ارسطو براي تراژدي مجاز مي شمرد به ميزاني است كه در طي آن رشته اي از رويدادها كه به صورت احتمالي يا ضروري در پي هم مي آيند, قهرمان داستان را از شور بختي به شيرين كامي يا از بهروزي به تيره روزي بكشاند.

 

 

 

از ديد ارسطو افسانه و داستان تراژدي بايد از وحدت كردار برخوردار باشد و وحدت كردار به اين معنا است كه اعمال و رفتار هايي كه قهرمان تراژدي مرتكب مي شود با يكديگر در ارتباطي منطقي و تنگاتنگ باشند و كل واحد و منسجمي را تشكيل دهند , به طوري كه :

 

 

 

« اگر يك جزء از آن اجزاء را جا به جا كنند و يا حذف نمايند ترتيب كل به هم بخورد و متزلزل بشود, چون آن امري كه ممكن باشد آن را به چيزي افزايند و يا نيفزايند و در هيچ يك از دو حال در آن چيز تغييري آشكار پديد نيايد, آن امر جزئي از يك كل به شمار نتواند آمد.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 8)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو وظيفه ي تراژدين ها را نه نقل درست و وفادار به واقعيت رويداد ها, آن طور كه در عالم واقع رخ داده اند , بلكه روايت امور به آن شيوه كه ممكن است و مي تواند اتفاق بيفتد, مي داند و از اين نظر مقام شاعر تراژدين را بالا تر و والاتر از مقام مورخ , و شعر را

 

 

 

فلسفي تر از تاريخ مي داند, زيرا :

 

 

 

« شعر بيشتر حكايت از امر كلي مي كند در صورتي كه تاريخ از امر جزئي حكايت دارد.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 9)

 

 

 

و بر اين اساس ارسطو به اين برداشت اساسي مي رسد كه شاعر بيشتر بايد افسانه ساز باشد تا سازنده ي سخنان موزون, و جوهر ادبيات افسانه سازي و قصه پردازي است نه سخن سرايي و نظم پردازي.

 

 

 

ارسطو تقليد صرف , بي تفسير و بي نتيجه ي تراژدي را از كردار هاي تام كافي نمي داند بلكه بر اين نظر است كه:

 

 

 

« بايد آن چه مورد تقليد واقع مي شود, نيز موجب انگيختن ترس و شفقت بشود. و اين احوال از همه بيشتر هنگامي دست مي دهد كه وقايع بر خلاف انتظار روي دهد , و در عين حال نيز آن وقايع يكي از ديگري ناشي گردد, زيرا در اين صورت جنبه ي اعجاب و شگفتي آن وقايع بسي بيشتر خواهد بود تا اين كه در اثر بخت و اتفاق روي داده باشد. چون حتي وقايع و حوادثي هم كه از روي تصادف و اتفاق روي داده است, وقتي بيشتر موجب اعجاب و شگفتي مي شود كه به ظاهر از روي عمد و قصد به نظر بيايد.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 9)

 

 

 

 

 

 

 

بر انگيزش ترس و شفقت يكي از مهم ترين وظايف و اهداف ادبيات از ديدگاه ارسطو است. ترس و شفقت ممكن است محصول منظره ي نمايش باشد يا ممكن است كه از ترتيب رويدادها پديد آيد. به نظر ارسطو ترس و شفقتي كه از ترتيب حوادث به وجود مي آيد ارزشمند تر و موًثر تر است و اين البته هنر بزرگي است كه كار هر كسي نيست و تنها از عهده ي شاعران بزرگ بر مي آيد:

 

 

 

« در واقع افسانه بايد چنان تاًليف گردد كه هر چند كسي نمايش آن را نبيند , همين كه نقل و روايت آن را بشنود از آن وقايع بلرزد, و او را بر حال قهرمان داستان رحمت و شفقت آيد.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 14)

 

 

 

 

 

 

 

ترس حاصل از تراژدي نبايد دهشتناك باشد, بلكه بايد شفقت انگيز و ترحم آفرين باشد و اگر داستان تراژدي بر اساس رخ دادن قتل و جنايتي ساخته و پرداخته شده باشد بايد شرح ماجرا ايجاد ترسي همراه با شفقت كند. به عنوان مثال:

 

 

 

« برادر برادري را يا پسر پدر را به هلاكت مي رساند يا مادر فرزند را يا فرزند مادر را هلاك مي كند يا هر يك از اين ها نسبت به ديگر كس در صدد ارتكاب جنايتي ديگر از اين گونه بر مي آيد و البته اين گونه موارد است كه شاعر آن ها را براي موضوع تراژدي بايد بجويد و برگزيند.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 14)

 

 

 

 

 

 

 

كردار هاي تراژيك معمولا ناروا و ناعادلانه و زشت هستند. اين گونه كردارها ممكن است آگاهانه, ارادي و تعمدي باشد يا نادانسته و ناخواسته و غير تعمدي. و بهترين نوع كردار تراژيك آن است كه :

 

 

 

« شخص نا دانسته مرتكب عملي شود, و بعد از ارتكابش بر آن خطاي خويش واقف گردد. زيرا كه در اين حال , ديگر آن عمل و كردار سبب نفرت و اشمئزاز نمي شود, و باز شناخت هم كه بعد از ارتكاب عمل حاصل مي شود سبب مي گردد كه تماشاگر يا خواننده ناگهان پي به حقيقت حال ببرد.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 14)

 

 

 

 

 

 

 

از نظر ارسطو كردار هاي تراژيك كردارهايي هستند كه تغيير و تحول سرنوشت قهرمان در آن به وسيله ي « دگرگوني و بازشناخت » انجام پذيرد و هم چنين لازم است كه چنين تحولي از اصل و بنيان خود افسانه پديد بيايد, به گونه اي كه يا به حكم ضرورت يا به حكم احتمال نتيجه ي منطقي وقايع قبلي باشد, نه اين كه تنها به دنبال رويداد هاي ديگر و بدون ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك با رويدادهاي پيشين رخ دهد.

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو دگرگوني را عبارت مي داند از تبدل و تحول وضع فعلي به ضد آن , و بر اين نظر است كه اين دگرگوني بايد به حكم ضرورت و يا بر حسب احتمال پيش آيد.او بازشناخت را به صورت انتقال از ناشناخت به شناخت تعريف مي كند كه « سبب مي شود ميانه ي كساني كه مي بايست به سعادت يا شقاوت رسند كار از دوستي به دشمني, يا از دشمني به دوستي بكشد و خوش ترين بازشناخت آن است كه با دگرگوني همراه باشد.»

 

 

 

و به عقيده ي ارسطو چنين بازشناختي وقتي همراه با دگرگوني باشد سبب بر انگيزش ترس همراه با شفقت مي شود. و در حقيقت تراژدي تقليد كردارهايي است كه اين گونه عواطف را برانگيزد.

 

 

 

ارسطو براي باز شناخت انواع گوناگوني قائل مي شود و آن را به چند دسته تقسيم مي كند: بازشناخت به وسيله ي نشانه هاي مريي موروثي يا اكتسابي.

 

 

 

بازشناخت هايي كه مطابق سليقه و ذوق شاعر ابداع شده باشند و نه موافق آن چه در اصل وقايع داستان بوده است .

 

 

 

بازشناختي كه با ياد آوري حاصل مي شود يعني ديدن چيزي يك حس پيشين و فراموش شده را به ياد مي آورد .

 

 

 

بازشناختي كه از روي قياس حاصل مي شود .

 

 

 

بازشناختي كه مبناي آن اعتماد شاعر بر قياسي كاذب است كه گمان مي كند براي خواننده يا بيننده پيش مي آيد.

 

 

 

از ميان اين بازشناخت ها, نوع اول و دوم را ارسطو فاقد ارزش هنري و ضعيف مي داند و از ديد او :

 

 

 

« بهترين بازشناخت آن است كه از خود حوادث حاصل آيد زيرا شگفتي و اعجابي كه در اين حال حاصل مي شود, به وسيله ي امور محتمل بوده است.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 16)

 

 

 

 

 

 

 

اما افسانه به جز دگرگوني و بازشناخت, جزء مهم ديگري هم دارد كه ارسطو آن را

 

 

 

« واقعه ي درد انگيز» مي نامد و چنين تعريفش مي كند:

 

 

 

« واقعه ي دردانگيز كرداري است كه سبب هلاكت يا موجب رنج مي گردد. مانند مرگ در صحنه ي نمايش, شكنجه, جراحات و نظاير آن.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 11)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطوـ به جز اجزاء اصلي ـ اجزاء ديگري نيز براي تراژدي برمي شمرد و مهم ترين آن ها را عبارت مي داند از: پيش گفتار, واقعه ي ضمني , مخرج, آواز گروه خنياگران. پيش گفتار جزئي است كه قبل از ورود گروه خنياگران قرار دارد. واقعه ي ضمني جزئي است كه بين دو آواز كامل قرار مي گيرد. مخرج جزئي است كه ديگر آوازي به دنبال ندارد. نخستين آواز خنياگران « راه» ناميده مي شود و آواز مرثيه گونه اي كه گروه خنياگران و بازيگران نمايش با هم مي خوانند « مويه » ناميده مي شود.

 

 

 

 

 

 

 

افسانه ي تراژدي نيز از ديد ارسطو بايد داراي ويژگي ها ي معيني باشد و امور خاصي را طرف توجه قرار دهد و از امور خاصي اجتناب كند. افسانه ي تراژدي نبايد هرگز طوري پردازش شود كه در آن نيكان از بهروزي به تيره روزي بيفتند, زيرا اين امر ترس و شفقت را در تماشاگر بر نمي انگيزد بلكه سبب ايجاد نفرت و رميدگي در او مي شود. هم چنين نبايد بدكاران از شقاوت به سعادت نايل آيند زيرا كه چنين تحولي نه عواطف انسانيت را بيدار مي كند و نه حس ترس و شفقت را بر مي انگيزد. هم چنين نبايد فرو مايگان و دون سرشتان از سعادت به شقاوت فرود آيند و مبتلا شوند زيرا اين نيز اگر چه حس انسانيت را بر مي انگيزد اما ايجاد ترس و شفقت نمي كند, چون:

 

 

 

« آنچه مورد شفقت است كسي است كه دچار شقاوتي شده است اما مستحق آن بدبختي نبوده است, و آن چه ترس را بر مي انگيزد احوال كسي است كه به خود ما شباهت دارد. پس موضوع شفقت, آدمي است كه مستوجب شقاوتي كه دچار آن شده است, نيست, و موضوع ترس, آدمي است كه شبيه و مانند خودمان است. باري در آن حال كه فرومايه ي بدنهادي از سعادت به شقاوت دچار آيد واقعه طوري نيست كه بتواند شفقت و ترس را در وجود ما برانگيزد.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 13)

 

 

 

 

 

 

 

به نظر ارسطو افسانه ي تراژيك براي آن كه خوب به نظر برسد بايد در آن دگرگوني از سعادت به شقاوت باشد و نه از شقاوت به سعادت, و اين دگرگوني بايد نه به سبب پستي و فرومايگي سرشت و نهاد قهرمان تراژدي, بلكه به دليل اشتباهات بزرگ ,هولناك و جبران ناپذير او پيش آمده باشد.

 

 

 

 

 

 

 

در باره ي سيرت قهرمانان تراژيك نيز ارسطو توجه به چهار نكته را ضروري مي داند. از نظر او سيرت اين گونه اشخاص بايد پسنديده و رفتارش سنجيده باشد. سيرت قهرمان تراژدي بايد مناسب با شخصيت و جنسيت و طبقه ي اجتماعي اش باشد. سيرتش بايد با اصل آن مشابهت داشته باشد. قهرمان تراژدي بايد در سيرت خود ـ حتي اگر اين سيرت بي ثباتي خلق و خوي باشد ـ ثبات داشته باشد.

 

 

 

علاوه بر اين چهار خصلت اساسي, سيرت قهرمانان بايد ضروري باشد يا نزديك به حقيقت و محتمل باشد, به طوري كه گفتار و رفتارش همگي به اقتضاي ضرورت يا به حكم احتمال باشد و در توالي رويدادها نيز بايد همين نكته رعايت شود. فرجام داستان ها نيز مي بايست از خود داستان بر آيد, و هرگز نبايد به مداخله دادن خدايان در رويدادها و وقايع متوسل شود, مگر در مورد حوادثي كه در خارج از داستان جريان پيدا كند يا پيش از حوادث مذكور در داستان رخ داده است, يا پس از آن رخ دهد و پردازش به آن از حوصله ي داستان و مخاطب آن بيرون باشد.

 

 

 

 

 

 

 

كيفيت تاًليف تراژدي نيز از موضوعات مهمي است كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است. از ديد او:

 

 

 

« شاعر بايد در هنگام طرح و نظم افسانه و هم در موقع تاًليف اثر هر قدر ممكن است خود را در جاي تماشاگر بگذارد. زيرا با رعايت اين شيوه, چون تمام امور را به وضوح مي بيند و گويي خود در جريان وقايع حاضر و ناظر مي باشد, خواهد توانست آن چه را لازم و مناسب است بياورد و از آن چه با غرض و هدف او مغايرت دارد احتراز كند.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 17)

 

 

 

 

 

 

 

در تاًليف نيز شاعر بايد تا حد امكان وضع اشخاص و حركات آن ها را پيش خود مجسم نمايد. وشاعر قادر و توانگر كسي است كه خود تا بيشترين حد اثر پذير و داراي عواطف رقيق, و زير نفوذ عواطف و هيجانات واقعي باشد.

 

 

 

« چنان كه در واقع كسي مي تواند حالت بدبختي و نوميدي را خوب و درست مجسم كند كه بدبختي و نوميدي او بتواند حقيقي جلوه كند و كسي مي تواند حالت خشم و غضب را بهتر تعبير و تمثيل نمايد كه قلب خود را از خشم و غضب لبريز تواند كرد.

 

 

 

از اين رو , فن شعر مناسب كساني است كه يا به طبع خويش از اين موهبت بهره مندند و يا قابليت شور و هيجان بسيار دارند, چون در صورت اول مي توانند به ميل خويش در قالب هر شخص كه خواهند در آيند و در صورت ثاني مي توانند كه خويشتن را به كلي تسليم جذبه ها و هيجان ها نمايند.» ( رساله ي فن شعر ـ 17)

 

 

 

 

 

 

 

شاعر براي پرداختن به مضموني كه انتخاب كرده است, بايد نخست طرحي كلي از آن در نظر بگيرد, و آن گاه به حوادث فرعي آن بپردازد و آن طرح كلي را بسط و گسترش دهد.

 

 

 

 

 

 

 

موضوع مهم ديگري در تراژدي كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است « عقده و عقده گشايي » است. ارسطو عقده و عقده گشايي را چنين تعريف مي كند:

 

 

 

« عقده به آن قسمت از تراژدي مي گوييم كه از اول تراژدي آغاز مي شود و سرانجام منتهي مي گردد به دگرگوني و تبدل حال, به سعادت يا شقاوت. و آن قسمت از تراژدي را هم كه از آغاز اين دگرگوني شروع مي شود و تا پايان آن دوام دارد عقده گشايي اصطلاح مي كنم.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 18)

 

 

 

 

 

 

 

بر اساس اين تعاريف و تقسيم بندي ها, ارسطو تراژدي را به چهار دسته تقسيم مي كند: تراژدي مركب كه يكسره عبارت است از دگرگوني و بازشناخت ـ تراژدي درد انگيز ـ تراژدي خصلت و سيرت ـ تراژدي ساده كه رويداد هاي آن در دنياي ديگر جريان پيدا مي كند.

 

 

 

 

 

 

 

در باره ي تفاوت ها و شباهت هاي تراژدي ها ارسطو بر اين نظر است كه اين امر بر اساس شباهت ها و تفاوت هاي ظاهري داستان ها قابل ارزيابي نيست بلكه بر اين اساس است كه عقده و عقده گشايي در آن ها شبيه باشد يا متفاوت باشد و اثر تراژيك ارزشمند و بديع اثري است كه هم طرح عقده و هم عقده گشايي در آن به خوبي و هنرمندانه انجام گرفته باشد , و عقده و عقده گشايي آن مبتكرانه , خلاقانه و بديع باشد.

 

 

 

 

 

 

 

نكته ي مهم ديگري كه ارسطو به آن توجه مي دهد اين است كه نبايد از مجموع افسانه ها و داستان هاي يك حماسه , تراژدي ساخت و در صورت انجام اين كار, نتيجه ضعيف و كم ارزش مي شود , چون طبيعت تراژدي و حماسه با يكديگر متفاوتند و اختلاف بنيادي و ماهوي دارند.

 

 

 

سپس ارسطو به موضوع زبان و بيان در اثر تراژيك و گفتار مي پردازد و طي چهار بخش, موضوع هايي چون انديشه و گفتار ـ اجزاء گفتار ـ انواع اسم ـ و اوصاف گفتار شاعرانه را بررسي و تحليل مي كند. از نظر ارسطو گفتار شاعرانه گفتاري است كه مبتذل و ركيك نباشد. چنين گفتاري بايد روشن و رسا باشد ولي نبايد در آن الفاظ عاميانه و متداول روزمره زياد باشد چون در اين صورت به پستي و ابتذال دچار مي شود, اما خيلي نيز نبايد از زبان عوام دور گردد چون در اين صورت يا مجبور به استفاده از كلمات بيگانه مي شود, كه مبتلا به ضعف غرابت مي شود, يا مجبور به استفاده از مجاز ها و استعارات و كنايه ها مي شود كه در اين حالت به صورت معما گونه و مغلق در مي آيد, يا اين كه مجبور به استفاده از كلمات متروك و نا متداول مي شود كه در اين صورت نامفهوم و درك ناپذير مي گردد, و در هر سه حالت, صورتي معما گونه و مبهم پيدا مي كند كه اين نيز سبب ضعف و سستي بيان , زبان و گفتار مي شود.

 

 

 

به اين ترتيب سازنده ي تراژدي بايد زباني را به كار گيرد كه در مرز باريك بين زبان عوام و زبان خواص واقع باشد, و رسايي و روشني و شيوايي آن در كنار غرابت و ايهام و معماوار بودنش قرار گيرد و هماهنگ با آن باشد:

 

 

 

« كلام بايد مخلوطي باشد از هر دو گونه الفاظ. احتراز از ركاكت و ابتذال به اين طريق دست مي دهد كه كلمات بيگانه, و انواع مجاز و محسنات و ديگر انواع اسم را كه ذكر آن ها گذشت, در كلام استعمال نمايند. در صورتي كه دست يافتن به روشني كلام, راهش استعمال الفاظ معمولي و متداول است.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 22)

 

 

 

 

 

 

 

براي پردازش سخني كه هم رسا و روشن باشد و هم دچار ابتذال و ركاكت نشود, ارسطو مهم ترين روش را كاربرد« تطويل و تغيير و تخفيف در الفاظ» مي داند و معتقد است كه كاربردي اينگونه هم گفتار را از ابتذال و ركاكت دور نگه ميدارد و هم روشني آن را حفظ مي كند.

 

 

 

 

 

 

 

پس از به پايان رسانيدن بحث در باره ي تراژدي, ارسطو به طور اجمالي و مختصر به بحث در باره ي حماسه مي پردازد و برخي از مطالبي را كه در باره ي تراژدي گفته, در باره ي حماسه نيز تكرار مي كند, و از نظر مضمون افسانه, آن را مانند تراژدي مي داند, يعني حماسه نيز بايد مانند تراژدي, متضمن عمل و كرداري واحد و كامل باشد و داراي آغاز و ميانه و پايان باشد و خوش برداخت باشد و اجزايش مانند اجزاي موجود زنده پيوند ارگانيك داشته باشد.

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو شعر حماسي هومر را از نظر اين كه تمام امور لازم را به درستي رعايت كرده است, عاليترين نمونه ي شعر حماسي مي داند و او را به طور حيرت آوري داراي مقام اعلي مي شمارد:

 

 

 

« تمام اين امور را اولين بار هومر مراعات كرده است و خوب هم از عهده بر آمده است. از دو منظومه ي او , يكي كه عبارت از ايلياد باشد داستاني ساده است كه بر وقايع دردانگيز مشتمل است و آن ديگر كه اوديسه باشد داستاني است مركب, مشحون از بازشناخت ها و مربوط است به خصلت و سيرت اشخاص, گذشته از اين ها هومر از حيث گفتار و از حيث انديشه هم بر همه ي شاعران ديگر برتري جسته است.» ( رساله ي فن شعر ـ بخش 24)

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو در بخش 24 رساله ي فن شعر به توصيف ويژگي هاي حماسه و تفاوت ها و تشابه هاي آن با تراژدي مي پردازد و همه جا شعر حماسي هومر را به عنوان عالي ترين نمونه ي شعر حماسي شاهد مثال مي آورد و آن را از هر نظر عالي مي داند و مي ستايد:

 

 

 

« در بين اوصاف و مزاياي متعددي كه هومر را مستحق مدح و ثنا كرده است اين مزيت هم مخصوص اوست كه از همه ي شعرا تنها كسي كه مي داند شاعر در منظومه ي خويش تا چه حدودي حق دارد مداخله ي شخصي بكند, هومر است. در حقيقت شاعر از پيش خود بايد خيلي كم سخن بگويد زيرا اگر جز اين باشد شاعر ديگر تقليدي به جا نياورده است.... همچنين اين نكته را نيز هومر به ساير شعرا آموخته است كه امور خلاف واقع را چگونه بايد تعبير و بيان نمود و اين كار از طريق مغلطه حاصل مي گردد كه گفتن حرف غلط باشد در كسوت حرف صحيح.» ( رساله ي فن شعر ـ 24)

 

 

 

 

 

 

 

بخشي از رساله ي فن شعر نيز به مقايسه ي تراژدي و حماسه اختصاص دارد. در اين بخش ارسطو چنين مطرح مي كند كه تقليدي بهتر و برتر شمرده مي شود كه ابتذال آن كمتر باشد و تماشاگرانش اشخاصي برتر و برگزيده تر باشند . و بنابراين از اين زاويه ديد, حماسه را برتر از تراژدي مي شمارد, زيرا:

 

 

 

« حماسه مخاطبش جماعتي است ممتاز كه براي درك آن محتاج به تمثيل حركات نيست, در صورتي كه تراژدي طرف خطابش جماعتي ميانه حال و فروتر است. پس چون تراژدي مبتذل تر است, روشن است كه آن را از حماسه پست تر و فرو تر مي توان شمرد.»

 

 

 

( رساله ي فن شعر ـ بخش 26)

 

 

 

اما از زاويه هاي ديگر ديد تراژدي را برتر از حماسه مي شمرد و معتقد است كه در مجموع تراژدي بر حماسه تفوق دارد:

 

 

 

« چون تراژدي تمام مزاياي حماسه را واجد است حتي جايز دانسته اند كه وزن حماسه را هم در آن به كار برند, به علاوه اين مزيت ديگرش هم خالي از اهميت نيست كه از موسيقي و مجلس آرايي نيز بهره مند است و اين ها نيز خود وسيله ي موًثري براي ايجاد لذت مي باشند. تراژدي صفت خاص ديگري هم دارد كه عبارت باشد از وضوح و روشني بسيار, خواه قرائت شود و خواه به نمايش درآيد.

 

 

 

تراژدي اين مزيت ديگر را نيز دارد كه با مجال كمتر غايتي را كه خود از تقليد دارد تحقق مي دهد. چون مردم آن داستاني را كه محدودتر باشد از آنچه طولاني تر و پراكنده تر باشد بيشتر دوست دارند.» ( رساله ي فن شعرـ بخش 26)

 

 

 

 

 

 

 

و در جمع بندي نهايي ارسطو تراژدي را به سبب تمام مزاياي خود و به خصوص به خاطر تاًثير خاصي كه بر انسان دارد و به اين دليل كه غايت و غرض خود را بهتر تحقق مي بخشد, بر حماسه ترجيح مي دهد و آن را برتر و عالي تر مي داند.

 

 

 

 

 

 

 

بخشي از رساله ي فن شعر نيز اختصاص به رفع اشكالات منتقدان شعر و پاسخ گويي به ايرادات و شبهاتي دارد كه معترضين و منتقدين شعر و ادبيات به آن وارد كرده اند .

 

 

 

 

 

 

 

ارسطو در فن شعر نشان مي دهد كه تا چه حد بر ادبيات و شعر زمان خود مسلط بوده و همه گونه شعر دوران خود و دوران گذشته را چقدر خوب مي شناخته است. در هر بخش و در هر موضوع ارسطو شاهد مثال هاي متنوعي از آثار ادبي برجسته ي يونان باستان آورده است و با مهارت به موضوعاتي از آن ها كه به بحثش مربوط بوده استناد كرده است. آثاري چون منظومه ي كنتورس از خرمون ـ منظومه ي دييلياد از نيكوخارس ـ آنته اثر آگاثون ـ لنسه و دانائوس اثر تئودكت ـ ايفي ژني اثر اوري پيد ـ الكمئون اثر آستي داماس ـ اوليس مجروح اثر تلگونومس ـ آنتيگونه , الكترا , آژاكس , فيلو كتتس , زنان تراخيس , اديپوس شاه,و اديپوس در كولونوس اثر سوفوكل ـ ايفي ژني, هلن , هيپوليت , آلسست , و ايون اثر اوري پيد ـ آگاممنون اثر آيسخولوس و امثال آن, به وفور در رساله ي فن شعر ارسطو مورد استناد قرار گرفته و به آن ها اشاره شده است.

 

 

 

در جمع بندي نهايي بايد رساله ي فن شعر ارسطو را نخستين رساله درباره ادبيات و نقد ادبي دانست و ارسطو را معلم بزرگ فن نقد و نظريه پردازي ادبي به شمار آورد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, توسط اکبر جعفری |